طعم گیلاس

طعم گیلاس محصول سال 1997 فیلمی بسیار زیبا با نویسندگی و کارگردانیه استاد عباس کیارستمی. و البته برندهٔ نخل طلایی جشنواره فیلم کن.
فیلم در مورد شخصیه که قصد داره با قرص خواب خودکشی کنه (اوردوز). تنها مشکلش اینکه دوست داره بعد از مرگش توی قبری که خودش از قبل آماده کرده بود در ازای دریافت پول خاکش کنن. بعد از مدت ها تلاش بالاخره اون شخص رو پیدا میکنه.
این پست حاوی یه فایل صوتی از گفتگوی دوستانه بین این دو نفره !

این گفتگو میخواد نشون بده که "دید به زندگی" در افراد چقدر می تونه متفاوت باشه.


لینک دانلود فایل صوتی :

http://s5.picofile.com/file/8118677500/Taste_Of_Cherry_1997_Kiarostami.ogg.html



Turing off humanity

واندرفول !!! چه کلمات زیبایی. چینش کلمه ها فوق العاده س. برای همین سه کلمه میشه سالها به فکر فرو رفت.
آیا این بدین معنی نیست که خوبی ها رو بکشیم و به بد تبدیل بشیم ؟ یا نه... اینطور نیست ؟ اگرهم هست بازم برای من شیرین و دوست داشتنیه.
آیا انسان قادر به انجامش هست ؟ آیا من قادر به انجامش هستم ؟
اگه همچین شخصیتی وجود داشته باشه که تونسته باشه اینو عملی کنه من اون شخص رو پرستش میکنم. اون شخص خدای من خواهد بود.
آیا این نباید آرزوی هرشخصی باشه ؟
اینو از یک دوست بسیار عزیز شنیدم که اونم توی یه سریال شنیده بوده و اون کسی که اینو گفته یه خون آشام بوده !!
اگه بهاش خون آشام بودنه من حاضرم خون آشان شم... ولی اگه فقط بهم تضمین بدن که می تونم انجامش بدم ! با اینکه از جاودانگی می ترسم بازم حاضرم انجامش بدم ! بازم میگم فقط در صورت تضمین !
چی دارم میگم ؟ من که به ماوراء اعتقاد ندارم ! ولی به "Turning off humanity" چرا... اعتقاد دارم.

بدون وصیت هم می شه رفت مگه ؟

بدون وصیت هم می شه رفت مگه ؟ گمان نکنم... برای من که غیرممکنه ! حتی فکرشم نمی تونم بکنم.

نمی دونم چرا یک ساعت و 32 دقیقه س که رو وصیت قفلم. حتی بهترین وصیت هایی که تو تاریخ ثبت شده رو دنبال کردم ببینم قبل رفتن چه حس و حالی داشتن ! با چه قلمی نوشتن ! چی نوشتن ! منم باید به فکرش باشم !!! باید برم.

Last words


I cant do it without saying last-words !

اگه میتونستم چند بار زندگی کنم...

اگه میتونستم چند بار زندگی کنم و حق انتخاب داشتم :

زندگی اولم رو نرمال انتخاب میکردم.

زندگی دومم رو دوست داشتم مادرزاد کر- لال-نابینا باشم.

زندگی سومم رو بدون شک میخاستم که عقب مانده ذهنی بشم.

زندگی بعدیم یه قاتل زنجیره ای (هنرمند) باشم.

برای آخرین زندگی هم باز زندگی نرمال رو انتخاب میکردم.

تو آخرین مرحله میشستم رو صندلیه توی ایوون (تو هوای ترجیحا ابری). بعد با به جا گذاشتن یادداشتی کار خودمو یکسره میکردم.

و اینکه دوس داشتم مرگ هر زندگیمم متفاوت باشه.

بعد مرگ در آخرین زندگی هم نمیخاستم که هیچ نوع زندگی بعد از مرگ باشه. هیچ نوع زندگیی !!!

به موقعش باید رفت!

اسلحه گرم ؟ بهترین انتخابه. خیلی راحته. سریعه. درد رو کم احساس میکنی.
دنبالش بودم. بقیه خیلی ترسناکن. خیلی خیلی ترسناکن. باید منتظر موند تا کار تموم شه. باید انتظار کشید. انتظار سخته. همیشه ازش بدم میومد.