people cling to the truths that they know and that because changing your mind can feel scary, but we all done it. remember when you believed in santa cluas and then one day you didn't believe in santa claus anymore. we did great.we got new information and let it change you. there was even time when i believed that i would go blind if i masturbated, of course i've done since it disproved, time and time and time again furiously.
شناخت رهگذار بی آزرم زمان، یک حس متعالی از دریافت خودفریبی، احساس آن ورطه ی جدایی که نه دوستی و نه عشق می تواند آن را بین (من) و (دیگری) از میان بردارد با احساس اینکه جهان با انسان بیگانه است و دوام و قدرت طبیعت هستی دو روزه ی ما را به بازی گرفته است. اما هر یک از این تجارب بیهودگی، تنها زمانی خود را نمودار می سازد که قید زندگی روزمره ای که اغلب مردم گرفتار آنند ناگهان برداشته شود. تکرار مکررات بی احساس زندگی اجتماعی که خود برانگیزنده ی آگاهی نسبت به بیهودگی است، باعث آمده که ما عادتا از احساس بیهودگی محروم شویم. بسادگی ما ضرب کسل کننده (( از خواب برخواستن، وسیله ای برای سوار شدن، پیدا کردن، چهار ساعت کار در اداره یا کارخانه، خوراک، چهار ساعت کار، خوراک، خواب )) را ادامه می دهیم و همین الگو باز هفته پشت هفته، ماه پس از ماه، سال پس از سال تکرار می شود. اما اگر اتفاقی رخ دهد که ما از مفهوم وجود خود سوالی کنیم یا آنکه تنها کلمه ی ساده ی (( چرا )) را ادا کنیم آنگاه است که تعادل وضع روزانه بهم می خورد، پوچی به ما روآور می شود و بیهودگی یک واقعیت می گردد.