امید

با امید نامعلومی زندگی م رو ادامه میدم. همیشه امیدی در من بوده. ولی در آخرین اشتباهات زندگی م آن را کاملا از دست داده بودم و همش دنبال راهی برای فرار از زندگی بودم. مرده بود. همراه ش ذره ذره از درون من هم. با کمک خانواده ام امیدم دوباره زنده شده و در حال بهبودی ست. البته روال بهبودی ش خیلی آهسته و ملال آور است. ولی بهتر از نبودن ش است. هیچ قصد ندارم بهش فشار بیاورم یا رویاگونه ش کنم. می ترسم. بی هیچ عجله ای و بی هیچ حرکتی تنها به دنبال سلامتی ش هستم. اگر حالم Stable شد میتونم امیدم رو پرورش بدم، سر و سامون ش بدم. خیالش را از خود روحی و فیزیکی م راحت کنم. بهش نمی گویم حالم خوب است، می گویم بد نیستم. افسرده نیستم. حال ثابتی دارم. این حال ثابت و امید نامعلوم م را قدردان خانواده ام هستم. و نیایش م بامادر زندگی. باز... باز این را هم قدردان ماردم هستم که مرا به پناه آوردن به خدای زندگی تشویق کرد. ممنون خانواده م. ممنون پدر. ممنون مادر.


تا افسردگی بعدی خداحافظ حال خوب من. یعنی تا فردا.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد